آینده اقتصادی آمریکا
آینده اقتصادی آمریکا
آینده اقتصادی آمریکا
نويسنده: جیمز بنزاس
چکیده: رئیس جمهور مدام به ما می گوید که اقتصاد ما در حال عبور از یک "مقطع سخت و دشوار" است و ما باید این مسئله را قورت داده و هضم کنیم و این در حالی است که شغل های ما (به دلیل ارزان بودن نیروی کار) به خارج از مرزها اعزام می شوند، خانه های ما توسط بانک ها به دلیل عدم پرداخت اقساط ضبط می شوند، و به علت فقدان توجهات پزشکی، فرزندان و سالمندان ما بی دلیل می میرند.
آن کسانی که هنوز شغل دارند، برای رفت و آمد به محل کارشان دو برابر هزینه می پردازند و قیمت خرده فروشی کالاها به علت افزایش هزینه ی حمل و نقل به کارخانه ها و گمرک و یا مغازه ها، می روند تا سر به فلک بکشند.
در عین حال، خدایان نفتی به واسطه ی سودهای کلان بادآورده شان، ورای تصور آدمی ثروتمند می شوند و جهان در مسیر پایان یافتن سوخت قرار می گیرد.
جریان اصلی مطبوعات درباره ی اظهارات سناتور باراک اوباما در رابطه با "ناراحتی ها و تلخ کامی های" شهروندان شهرهای کوچک آمریکا تفسیر و تغییر ارایه می دهند.
حقیقت این است که، من بر این باورم که اغلب آمریکایی ها با دلایلی خوب و محکم در حال حاضر "ناراحت و تلخ کام" اند. می توانیم با این مطلب شروع کنیم که نتیجه ی دو دور اخیر انتخابات ریاست جمهوری در آمریکا، نه به واسطه ی آراء عموم بلکه از طریق توطئه های مرموز و ترفندهای کثیف دستگاههای احزاب سیاسی تعیین شد. در ابتدا اجازه دهید اصطلاح "ناراحت" را بررسی کنیم.
بر طبق معیار خوشحال نبودن، ناراحت بودن را می توان در جایگاهی ورای "ناامیدی"، "سرخوردگی" و "استیصال" یافت. این اصطلاحات در سالهای اخیر در جامعه آمریکا با دلایلی خوب و محکم عادی شده اند. اما در حالیکه اوضاع و شرایط کاری ایالات متحده کماکان رو به بدتر شدن است، و در حالیکه به نظر نمی رسد کسی از دولتمردان واقعا این مطلب را بداند و یا اهمیتی دهد، ما قطعا و مطمئنا "مستأصل" شده ایم. در عین حال، ناراحت بودن نشانه ی تسلیم نیست.
در انتخابات سال 2000، برنده (بوش)، همان فردی که به ما قول داد که "یک متحد کننده، نه یک جدا کننده" باشد، دست به اتخاذ سیاست هایی زد که بزرگترین شکاف ها را در ایالات متحده از زمان جنگ های داخلی، و نه بین ایالت های آمریکا بلکه بین طبقات مردم ایجاد نمود.
بلافاصله پس از انتخاب، او شروع به انتخاب "دشمنان" در سراسر جهان نمود، دشمنانی که ما شهروندان آمریکایی باید نسبت به آنها آگاه بوده و از آنها بترسیم.(1)
پس از بمب گذاری مرکز تجارت جهانی برای بار دوم که بسیار موفقیت آمیز انجام شد، او با حمله به افغانستان که بنظر می رسید پایگاه رهبری آنها (دشمنان) باشد، بلافاصله کشور را غرق در جنگی تمام عیار علیه "دشمنی" نامنظم و پراکنده نمود.
در حالیکه به نظر می رسید که ما برنده ی جنگ در افغانستان هستیم، اگر چه کارهای زیادی ناتمام باقی مانده بود، بار دیگر دستگاههای تبلیغاتی هراس آفرینی ما را درباره ی دشمن قسم خورده ی دیگری بمباران نمود، به ما گفته شد که دیکتاتور عراق، آماده است تا هر لحظه با تسلیحات اتمی به ما حمله کند. هنگامی که ما به عراق حمله کرده و اثری از "تسلیحات کشتار جمعی" نیافتیم، به ما گفته شد که گروه مخوف القاعده در آنجا بود و ما می بایست آنها را نابود می کردیم (بعدا معلوم شد که صدام حسین از القاعده متنفر بود و ما هم اثری از آنها پیدا نکردیم)، سپس ما می بایست به "ایجاد دموکراسی" می پرداختیم و کشتن تقریبا یک میلیون نفر از شهروندان غیرنظامی عراقی، چند هزار نفر از سربازان آمریکایی را نیز به کام مرگ می فرستادیم. اکنون به ما گفته می شود که ممکن است در اینجا (عراق)، به اندازه ی طول عمر یک یا دو نسل بمانیم چرا که عراق کشوری است به طور طبیعی قبیله ای و پر از دشمنان فرقه ای و دیگر این که آنها نمی خواهند یک کشور متحد باشند. (در ضمن، به همین علت پس از این که انگلیسی ها عراق را ترک کردند، آن کشور به دست یک دیکتاتور بی رحم سپرده شد.)
رئیس جمهور مدام به ما می گوید که اقتصاد ما در حال عبور از یک "مقطع سخت و دشوار" است و ما باید این مسئله را قورت داده و هضم کنیم و این در حالی است که شغل های ما (به دلیل ارزان بودن نیروی کار) به خارج از مرزها اعزام می شوند، خانه های ما توسط بانک ها به دلیل عدم پرداخت اقساط ضبط می شوند، و به علت فقدان توجهات پزشکی، فرزندان و سالمندان ما بی دلیل می میرند.
آن کسانی که هنوز شغل دارند، برای رفت و آمد به محل کارشان دو برابر هزینه می پردازند و قیمت خرده فروشی کالاها به علت افزایش هزینه ی حمل و نقل به کارخانه ها و گمرک و یا مغازه ها، می روند تا سر به فلک بکشند.
در عین حال، خدایان نفتی به واسطه ی سودهای کلان بادآورده شان، ورای تصور آدمی ثروتمند می شوند و جهان در مسیر پایان یافتن سوخت قرار می گیرد.
اخیرا ما از حقیقت دیگری آگه شدیم و آن این که در عراق، بیش از نیروهای رسمی نظامی آمریکایی، مزدوران اجیر شده وجود دارند.(2)
"بازسازی" عراق، که بدون برگزاری هر گونه مناقصه ای به آنها تعلق می گیرد، سودهای کلان را به جیب خود می ریزند.
شرکت کلاگ، براون و روت، یکی از شرکت های سابق "هالیبرتون" لطف نموده و با پرداخت دستمزدهایی در حد یک برده، به کارگرانی که از سراسر جهان جمع آوری کرده اند، غذاهای فاسد و آب های آلوده را برای سربازان ما تأمین می کنند. ما اصلا نمی دانیم تا کنون چه تعداد از این به اصطلاح "استخدام شدگان غیرنظامی" در عراق جان خود را از دست داده اند، به گمان من علت این است که جان آنها اهمیتی ندارد.
در عین حال، رهبران القاعده دیگر در افغانستان نیستند بلکه از مرز عبور کرده و وارد پاکستان شده اند اما ما نمی توانیم وارد پاکستان شویم چرا که رهبران ما به ما می گویند که "پاکستان دوست ماست". بهرحال، طالبان، این سازمان "افراطی" برای بازگرداندن آن کشور به شیوه های کهن و سنتی حاکمیت و تحت قوانین قبیله ای، با ما می جنگد. پرویز مشرف، این رهبر تشریفاتی که بدست ما به قدرت رسید، آنچنان مورد تنفر مردم پاکستان است که در پایتخت کشور عملا یک زندانی است و حتی در آنجا هم فقط با محافظین مسلح به این سو و آن سو می رود.
برای شهروندان کشوری که تا چند سال پیش، چون "نگین الماس بر صحنه جهان می درخشید"، مشاهده ی این که ما در سراسر جهان آنچنان مورد تنفریم که تنها با پرداخت پول کافی می توانیم برای خود "متحد" پیدا کنیم، تحولی عظیم است. و بله، ما مشکل پول هم داریم. کل هزینه ماجراجویی بوش تا ابدیت بر فرزندان و نوه های ما تحمیل شده است و دلار آمریکا در بازارهای جهانی دیگر یک مزیت محسوب نمی شود.
توریست های از سراسر جهان می توانند برای یافتن قیمت های ارزان و شیرین به مغازه های ما در اینجا بیایند اما در مقابل، آمریکایی ها نمی توانند در جستجوی خواسته های خود باشند چرا که آنها پولی در بساط ندارند!
ما شغل های خود را از دست می دهیم، خانه هایمان را از دست می دهیم، فرزندان مان را در جنگی بی پایان از دست می دهیم و اکنون، بسیاری از ما می رویم که آرامش روان خود را نیز از دست بدهیم! بعضی از ما آنقدر مسن هستند که مصیبت ها و بدبختی های دوران رکود بزرگ را بخاطر آورند و ما احساس می کنیم که، در حالیکه تاریخ خود را تکرار می کند، رکود بزرگ دیگری در راه است. چنین به نظر می رسد که هربرت هوور هم درباره ی درد و رنج مردم عادی آمریکا نگران نبوده و تمام هم و غم او نیز در پی منافع خودش بود.
هنگامی که خشکسالی جهانی و کمبود مواد غذایی به مرزهای آمریکا رسید، ایالات متحده عملا نابود شد. اکنون ما در روزنامه های درباره ی شورش های غذایی و کمبود در دیگر کشورها مطلب می خوانیم و دانشمندان هشدار می دهند که قحطی و خشکسالی در راه است. من چیزی درباره ی سناتور باراک اوباما و ایالت پنسیلوانیا نمی دانم اما درباره ی آمریکا می دانم و ما نه تنها ناراحتیم بلکه، در حالیکه مقامات و نمایندگان منتخب ما که نسبت به قسم هایی که خورده اند و اعتمادی که ما به آنها داریم، خیانت می ورزند، به شدت خسته و متنفریم.
ما به شدت عصبانی هستیم و بیش از این تحمل نخواهیم کرد.
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
آن کسانی که هنوز شغل دارند، برای رفت و آمد به محل کارشان دو برابر هزینه می پردازند و قیمت خرده فروشی کالاها به علت افزایش هزینه ی حمل و نقل به کارخانه ها و گمرک و یا مغازه ها، می روند تا سر به فلک بکشند.
در عین حال، خدایان نفتی به واسطه ی سودهای کلان بادآورده شان، ورای تصور آدمی ثروتمند می شوند و جهان در مسیر پایان یافتن سوخت قرار می گیرد.
جریان اصلی مطبوعات درباره ی اظهارات سناتور باراک اوباما در رابطه با "ناراحتی ها و تلخ کامی های" شهروندان شهرهای کوچک آمریکا تفسیر و تغییر ارایه می دهند.
حقیقت این است که، من بر این باورم که اغلب آمریکایی ها با دلایلی خوب و محکم در حال حاضر "ناراحت و تلخ کام" اند. می توانیم با این مطلب شروع کنیم که نتیجه ی دو دور اخیر انتخابات ریاست جمهوری در آمریکا، نه به واسطه ی آراء عموم بلکه از طریق توطئه های مرموز و ترفندهای کثیف دستگاههای احزاب سیاسی تعیین شد. در ابتدا اجازه دهید اصطلاح "ناراحت" را بررسی کنیم.
بر طبق معیار خوشحال نبودن، ناراحت بودن را می توان در جایگاهی ورای "ناامیدی"، "سرخوردگی" و "استیصال" یافت. این اصطلاحات در سالهای اخیر در جامعه آمریکا با دلایلی خوب و محکم عادی شده اند. اما در حالیکه اوضاع و شرایط کاری ایالات متحده کماکان رو به بدتر شدن است، و در حالیکه به نظر نمی رسد کسی از دولتمردان واقعا این مطلب را بداند و یا اهمیتی دهد، ما قطعا و مطمئنا "مستأصل" شده ایم. در عین حال، ناراحت بودن نشانه ی تسلیم نیست.
در انتخابات سال 2000، برنده (بوش)، همان فردی که به ما قول داد که "یک متحد کننده، نه یک جدا کننده" باشد، دست به اتخاذ سیاست هایی زد که بزرگترین شکاف ها را در ایالات متحده از زمان جنگ های داخلی، و نه بین ایالت های آمریکا بلکه بین طبقات مردم ایجاد نمود.
بلافاصله پس از انتخاب، او شروع به انتخاب "دشمنان" در سراسر جهان نمود، دشمنانی که ما شهروندان آمریکایی باید نسبت به آنها آگاه بوده و از آنها بترسیم.(1)
پس از بمب گذاری مرکز تجارت جهانی برای بار دوم که بسیار موفقیت آمیز انجام شد، او با حمله به افغانستان که بنظر می رسید پایگاه رهبری آنها (دشمنان) باشد، بلافاصله کشور را غرق در جنگی تمام عیار علیه "دشمنی" نامنظم و پراکنده نمود.
در حالیکه به نظر می رسید که ما برنده ی جنگ در افغانستان هستیم، اگر چه کارهای زیادی ناتمام باقی مانده بود، بار دیگر دستگاههای تبلیغاتی هراس آفرینی ما را درباره ی دشمن قسم خورده ی دیگری بمباران نمود، به ما گفته شد که دیکتاتور عراق، آماده است تا هر لحظه با تسلیحات اتمی به ما حمله کند. هنگامی که ما به عراق حمله کرده و اثری از "تسلیحات کشتار جمعی" نیافتیم، به ما گفته شد که گروه مخوف القاعده در آنجا بود و ما می بایست آنها را نابود می کردیم (بعدا معلوم شد که صدام حسین از القاعده متنفر بود و ما هم اثری از آنها پیدا نکردیم)، سپس ما می بایست به "ایجاد دموکراسی" می پرداختیم و کشتن تقریبا یک میلیون نفر از شهروندان غیرنظامی عراقی، چند هزار نفر از سربازان آمریکایی را نیز به کام مرگ می فرستادیم. اکنون به ما گفته می شود که ممکن است در اینجا (عراق)، به اندازه ی طول عمر یک یا دو نسل بمانیم چرا که عراق کشوری است به طور طبیعی قبیله ای و پر از دشمنان فرقه ای و دیگر این که آنها نمی خواهند یک کشور متحد باشند. (در ضمن، به همین علت پس از این که انگلیسی ها عراق را ترک کردند، آن کشور به دست یک دیکتاتور بی رحم سپرده شد.)
رئیس جمهور مدام به ما می گوید که اقتصاد ما در حال عبور از یک "مقطع سخت و دشوار" است و ما باید این مسئله را قورت داده و هضم کنیم و این در حالی است که شغل های ما (به دلیل ارزان بودن نیروی کار) به خارج از مرزها اعزام می شوند، خانه های ما توسط بانک ها به دلیل عدم پرداخت اقساط ضبط می شوند، و به علت فقدان توجهات پزشکی، فرزندان و سالمندان ما بی دلیل می میرند.
آن کسانی که هنوز شغل دارند، برای رفت و آمد به محل کارشان دو برابر هزینه می پردازند و قیمت خرده فروشی کالاها به علت افزایش هزینه ی حمل و نقل به کارخانه ها و گمرک و یا مغازه ها، می روند تا سر به فلک بکشند.
در عین حال، خدایان نفتی به واسطه ی سودهای کلان بادآورده شان، ورای تصور آدمی ثروتمند می شوند و جهان در مسیر پایان یافتن سوخت قرار می گیرد.
اخیرا ما از حقیقت دیگری آگه شدیم و آن این که در عراق، بیش از نیروهای رسمی نظامی آمریکایی، مزدوران اجیر شده وجود دارند.(2)
"بازسازی" عراق، که بدون برگزاری هر گونه مناقصه ای به آنها تعلق می گیرد، سودهای کلان را به جیب خود می ریزند.
شرکت کلاگ، براون و روت، یکی از شرکت های سابق "هالیبرتون" لطف نموده و با پرداخت دستمزدهایی در حد یک برده، به کارگرانی که از سراسر جهان جمع آوری کرده اند، غذاهای فاسد و آب های آلوده را برای سربازان ما تأمین می کنند. ما اصلا نمی دانیم تا کنون چه تعداد از این به اصطلاح "استخدام شدگان غیرنظامی" در عراق جان خود را از دست داده اند، به گمان من علت این است که جان آنها اهمیتی ندارد.
در عین حال، رهبران القاعده دیگر در افغانستان نیستند بلکه از مرز عبور کرده و وارد پاکستان شده اند اما ما نمی توانیم وارد پاکستان شویم چرا که رهبران ما به ما می گویند که "پاکستان دوست ماست". بهرحال، طالبان، این سازمان "افراطی" برای بازگرداندن آن کشور به شیوه های کهن و سنتی حاکمیت و تحت قوانین قبیله ای، با ما می جنگد. پرویز مشرف، این رهبر تشریفاتی که بدست ما به قدرت رسید، آنچنان مورد تنفر مردم پاکستان است که در پایتخت کشور عملا یک زندانی است و حتی در آنجا هم فقط با محافظین مسلح به این سو و آن سو می رود.
برای شهروندان کشوری که تا چند سال پیش، چون "نگین الماس بر صحنه جهان می درخشید"، مشاهده ی این که ما در سراسر جهان آنچنان مورد تنفریم که تنها با پرداخت پول کافی می توانیم برای خود "متحد" پیدا کنیم، تحولی عظیم است. و بله، ما مشکل پول هم داریم. کل هزینه ماجراجویی بوش تا ابدیت بر فرزندان و نوه های ما تحمیل شده است و دلار آمریکا در بازارهای جهانی دیگر یک مزیت محسوب نمی شود.
توریست های از سراسر جهان می توانند برای یافتن قیمت های ارزان و شیرین به مغازه های ما در اینجا بیایند اما در مقابل، آمریکایی ها نمی توانند در جستجوی خواسته های خود باشند چرا که آنها پولی در بساط ندارند!
ما شغل های خود را از دست می دهیم، خانه هایمان را از دست می دهیم، فرزندان مان را در جنگی بی پایان از دست می دهیم و اکنون، بسیاری از ما می رویم که آرامش روان خود را نیز از دست بدهیم! بعضی از ما آنقدر مسن هستند که مصیبت ها و بدبختی های دوران رکود بزرگ را بخاطر آورند و ما احساس می کنیم که، در حالیکه تاریخ خود را تکرار می کند، رکود بزرگ دیگری در راه است. چنین به نظر می رسد که هربرت هوور هم درباره ی درد و رنج مردم عادی آمریکا نگران نبوده و تمام هم و غم او نیز در پی منافع خودش بود.
هنگامی که خشکسالی جهانی و کمبود مواد غذایی به مرزهای آمریکا رسید، ایالات متحده عملا نابود شد. اکنون ما در روزنامه های درباره ی شورش های غذایی و کمبود در دیگر کشورها مطلب می خوانیم و دانشمندان هشدار می دهند که قحطی و خشکسالی در راه است. من چیزی درباره ی سناتور باراک اوباما و ایالت پنسیلوانیا نمی دانم اما درباره ی آمریکا می دانم و ما نه تنها ناراحتیم بلکه، در حالیکه مقامات و نمایندگان منتخب ما که نسبت به قسم هایی که خورده اند و اعتمادی که ما به آنها داریم، خیانت می ورزند، به شدت خسته و متنفریم.
ما به شدت عصبانی هستیم و بیش از این تحمل نخواهیم کرد.
پی نوشت:
1 . گفته ی زیر از افلاطون جالب توجه است: یک ظالم همیشه بدنبال ایجاد جنگ یا فتنه است تا بدین ترتیب مردم خواهان یک رهبر شوند.
منبع: کتاب جمهوری.
2 . اشاره ی نویسنده به شرکت های خصوصی تأمین امنیت از جمله بلک واتر است. اگر چه به طور رسمی شمار نیروهای آمریکایی در حدود 160000 نفر اعلام شده است اما اندکی بیش از این تعداد هم در قالب شرکت های خصوصی امنیتی در عراق حضور دارند که برای پیمانکاران و یا دیگر چهره های سیاسی، اقتصادی آمریکایی تأمین امنیت می کنند. بنابراین در عراق امروز در حدود 350000 نفر از نیروهای نظامی آمریکایی در قالب نیروهای ارتش و شرکت های خصوصی حضور دارند.
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}